النا طلاالنا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

النا خوشگله کیجـــــــــــــا

مروري بر خاطرات بارداري

سلام فرشته ي آسموني من!حالاكه شروع به نوشتن خاطره هات كردم141روز از زميني شدنت ميگذره مامان جوني ببخش كه دير شروع كردم اما قول ميدم كه از دوره بارداري تا حالا كه 4ماه و18روزته يه خلاصه اي از خاطراتت رو برات بزارم گل نازم از همون لحظات اول كه وجودت رو بايه تست بارداري بهمون نشون دادي حال دلمون رو عوض كردي يادم نميره روزي روكه روي تست يه خط كمرنگ به خط قبلي اضافه شد،سريعأ رفتم براي آزمايش خون اونقدر نشستم تا جواب رو گرفتم:بله +++مثبت+++البته چون زود رفتم واسه آزمايش جواب مثبت هم با معدل مشخص شد براي اطمينان سونو هم رفتم آخه!الهي! هنوز ضربان قلب نداشتي بازم ماماني عجول زود اقدام كرد بله گلم!شما تو دل ماماني بودي شايد قد يه كنجد؛ ولي بودي!! خلاص...
25 آذر 1392

0تا5ماهگي الناجون

سلام خانم طلا ميخوام برات از روزهاي اول زندگيت بگم:در اولين آغوش تو بيمارستان متوجه شدم كه وقتي ميخندي رو لپ سمت چپ صورتت يه چاله چوچولو مي افته كه با ديدنش خيلي لذت بردم اخه احساس كردم لبخندت رو زيباتر ميكنه این هم اولین عکستتو زندگی زمینی وقتي هم كه اومديم خونه شمارو حموم كرديم متوجه يه خال لنفاوي قرمز رو گيجگاه سمت چپ سرت شدم كه با مشورت دكتر مطمئن شدم كه وجودش خداروشكر برات مشكل آفرين نيست10روز اول رو خونه مادرشيرين گذرونديم و بعد اومديم خونه خودمون و شما شدي چلچراغش حالاديگه ماشديم يه خانواده3نفره!! اوايل خوب ميخوابيدي اما كم كم خوابت كم شد و تا صبح نميخوابيدي 5_6صبح تازه تصميم ميگرفتي بخوابي زوده زود هم كه ميخوابيد3بود كه منو بابايي ك...
25 آذر 1392

5ماهگيت مبارك الناجون

سلام عشقم امروز 5ماهت پرشده و وارد ماه ششم از زندگيت ميشي خداروشكر سرماخوردگيت بهترشده اما نه اونقدري كه بشه بريم كادوي5ماهگيتو بگيريم قراربود اين ماه بابايي خودش تنهايي بره كه كاري واسش پيش اومد و نشد اما دل مامان كه طاقت نداره واسه همينم چونكه نتونستيم بريم بيرون فعلأ باكامواهايي كه تو خونه داشتم دارم واست يه خرس قهوه اي ميبافم اميدوارم كه خوب بشه و مباركت باشه اولين باره كه ميخوام عروسك ببافم حالاهرطوري هم كه شد وقتي تموم شد حتمأ عكسشو برات ميزارم گل من چون اين پست رو هم باگوشي ميزارم متأسفانه قادر به گذاشتن عكسات نيستم شرمنده عسلم از خداي مهربون ميخوام: زوده زود خوب شي نفسم آمين
24 آذر 1392

خدا بد نده عروسکم

سلام عروسک زیبای من   یکی دو روزییه سرما خوردی فدات شم میدونم خیلی بهت سخت میگذره جوجه طلایی اخه با خوردن داروهات مشکل داری منم میدونم که مزه هاشو دوس نداری واسه همینم هنوز اونقدری که باید خوب نشدی  اما امیدوارم خیلی خیلی زود حالت بهتر شه.راستی گلم میخوام ازت بخاطر ناقص گذاشتن وبلاگت عذرخواهی و کمی هم خودمو توجیح کنم چون دیر شروع به نوشتن خاطره هات کردم و اینکارو هم با گوشی انجام میدادم قادر به گذاشتن عکسهات نبودم تصمیم گرفتم نوشتن رو متوقف کنم تا وقتی که میخوام از خاطره های بارداری تا ٥ماهگیت رو با عکسات به روایت تصویر بزارم اما حالا فکر میکنم که چه روزهای شیرینی رو گذروندیم و من برات ثبت نکردم مثلا اینکه این روزها خیلی جیغ م...
22 آذر 1392

تولديك ستاره

بالاخره بعداز گذشت دوران شيرين بارداري به لحظه ي تولد يك فرشته نزديك ميشديم من واقعأ خوشحال بودم اونقدر كه ديگه ترس از زايمان نداشتم و منتظر دردهاي شيرينش كه نشونگر به پايان رسيدن انتظار و در آغوش كشيدنت بود نشستم! زايمان خوبم نشعت گرفته از عشق به لحظه تولدت و اطلاعاتي بود كه راجع به مراحل زايمان كسب كرده بودم_جايي مطالعه كردم كه دخترها معمولأ در38هفته و 2روز از دوران جنيني رشدشون كامل شده و به دنيا ميان و دخترم شمام دقيقأ 1ساعت بعد از كامل شدن 38هفته و2روزت متولدشدي در اولين ساعت از 23تيرماه سال 92 در بيمارستان شهداي بهشهر گل مامان شما موقع تولدت2900گرم وزن و 47سانتي متر قد داشتي عروسكم
12 آذر 1392

بالاخره موفق شديم

سلام دخترگلم بالاخر موفق شديم كه براي ثبت خاطره هات وبلاگ درست كنيم:-D دست خاله فيروزه دردنكنه واقعأ امروز سوپرايز شدم وقتي بهم گفت كه تونسته واسه شما وبلاگ بسازه بازم ازش متشكرم:-* آخه خيلي وقته كه تلاش ميكنم با گوشي اينكارو انجام بدم اما ماماني باور كن نميشد:-S خاله جون زحمت كشيده حتي اسم وبلاگت رو انتخاب كرده كه منم خيلي دوسش دارم بهت مياد تپليه من!!:$ دلم ميخواست از بارداري يا حداقل از بدو تولدت برات بنويسم اما نشد:-( ولي ناگفته نماند مامان مطهره اينقدرهام بيخيال قضيه نبود و تمام خاطره هاتو برات تو يه دفتر نوشته و عكساتم واسه وبلاگت آماده كرده چون مامان مطهره هيچوقت نااميد نميشه حالاهم كه به لطف خدا و كمك خاله فيروزه اميدش نااميد نشده:-* ...
7 آذر 1392
1